چقدر غر داریم این روزها؟ چقدر شاکی هستیم؟ چقدر همه دنبال گوشِ شنوا میگردیم؟ نه هر شنوندهای، نه! دنبال یکی از آنهایی که صاحب سخن را چنان سر ذوق میآورند که یکی یکی لایههای پنهان وجودت را کنار میزنی و عمق ذهنت را برایش عریان میکنی؛ مهرانِ نمایش عکس سفید یکی از همان شنوندههاست، از آن گوشهایی که میشنوند و میشنوند و میشنوند و بعد بدون اینکه بخواهی، آینهای میگذارد روبهرویت... و تو خودت را میبینی، دورنِ واقعی خودت را؛ همانی که خیلی از خودت دور شده، تصویریست که ساختی نه آن چیزی که ته دلت میخواستی باشی، درست همان چیزی که ته دل ساناز بعد از دیدن عکس همکلاسی قدیمی و دو قلوهایش، شکست... یک لحظه، یک آن، یک جرقه حتی... نمايش عكس سفید این روزهای ما را به چالش میکشد، تصویر تند و عریانیست از واقعیت تلخی که در میانش زندگی میکنیم و گاهی دست و پا میزنیم، از جنس تلخی و رخوتِ بیپایانیست که به جان این روزگار افتاده و آنقدر آرام و بیصدا نیشتر میزند و زخمهای کهنه را بار دیگر، از نو میشکافد، همه چیز را... از فاصلهای که میان عکسِ روز برفی تا افسوس و روزمرگیِ روی این بستر سفید و چروک هر چه بر سر این آدمها، این رابطه، این با هم بودن، این زندگی و این ازدواج سفید آمده... آن همه سفیدی به کجا رسیده...
پ.ن: عکس سفید ، نمایشی دیدنی با اجرایی یکدست و خوشریتم است؛ سوژهای تازه در کنار بازیهای بسیار خوب.
یکی از همین روزها...برچسب : نویسنده : bnew-sensee بازدید : 63