یادداشتی بر فیلم کسوف(میکل آنجلو آنتونیونی)
کسوف آخرین قسمت سه گانهی آنتونیونیست پس از ماجرا و شب. هر چند این سه فیلم را برخلاف بسیاری از تریلوژیها میتوان بدون ترتیب تماشا کرد و از هر سمت و به هر ترتیبی به نخ نامرئی مشترک میان سه فیلم رسید اما تماشای به ترتیب آنها در انتها به سکانس پایانی کسوف ختم میشود که پایان باشکوهیست چه در دنیایی که آنتونیونی با جزییات کامل در فیلمهایش ساخته و چه برای رابطههایی مثل ارتباط ویتوریا و پییرو که نه راهی برای ادامه دارند و نه میشود به راحتی آنها را تمام کرد.
آنتونیونی در جایی گفته "به خوشبختی باور دارم ولی معتقدم دوام نمیآورد" حالا همین یک جمله میشود خلاصه یا توضیح مختصر و مفیدی از آنچه در این سه گانه اتفاق میافتد. همه چیز به آرامی و بدون تنش جلو میرود(گم شدن آنا در ماجرا، مرگ دوست لیدیا و جووانی در شب و تمام شدن رابطهی ویتوریا و پییرو/ویتوریا و ریکاردو در کسوف)، به شکلی که انگار روند همهی گم شدنها و مرگها و جداییها همیشه در همه جای دنیا همین بوده و هست و همان خوشیهای کوچک لحظهای که برای هر کدام از آنها به شکلی رخ داده، کافی بوده و در ازایشان این تلخیها، عادی و پذیرفتنی هستند.
کسوف چیزی شبیه به یک ایستگاه قطار است آن هم نه از این قطارهای معمولی، قطار سریعالسیری که فرصت تماشای خیلی از جزییات را در طول راه از ما گرفته اما اینجا به اندازه کافی فرصت دارید از قطار پیاده شوید و همه چیز را در یک لختی و سکون بررسی کنید. اشیا و مکانها درست به اندازهی شخصیتها(و حتی بیشتر از آنها) مهم هستند، به شکلی چیده شدهاند که چه بخواهید و چه نخواهید جایگاه و تاثیرشان در روایت فیلم را به رخ میکشند؛ حالا چه ستون سیمانی میان پییرو و ویتوریا در اولین دیدارشان باشد، چه شیشهی پنجرهای که به واسطهی آن پییرو ویتوریا را میبوسد و چه تکه چوبی که ویتوریا در آب میاندازد. هر چه جلوتر میرویم اهمیت هر کدام از آنها بیشتر میشود. هر کدام از اینها در توقف و انتظار طولانی سکانس پایانی کارکردی دارند.
همه چیز در یک بازهی زمانی متوقف میشود حتی رابطهی میان ویتوریا و پییرو. نه فقط آنها بلکه حالا بیننده هم بهترین فرصت را دارد تا همه چیز را در این خلا و سکوت مرور کند. چطور میشود از آن خوشی و شور و گرمای رابطهای که تازه آغاز شده به این رهایی رسید؟ انگار این سوال در نگاه نگران دیگرانی که در فیلم حضور دارند هم هست، هر چند که زندگی برای بقیه به شکل هر روزهاش جریان دارد، و همه سرجای خود هستند اما در میان این روزمرگی، یک جای خالی بزرگ به چشم میآید؛ زیر تنها چراغ روشن ساختمان نیمه کارهای که آنهم مثل آنچه میان ویتوریا و پییرو گذشته در بیزمانی رها و یا برای همیشه متوقف شده است.
برچسب : نویسنده : bnew-sensee بازدید : 91