کیارستمی، فیروزکوهی و یک گزارش پدرانه

ساخت وبلاگ

گزارش روایت کیارستمی‌ست از چرخه‌ی پایان‌ناپذیر و پرتکرار روزمرگی‌ها. یک روایت دقیق که هر چقدر هم زمان بگذرد جزییات بیشتری را می‌توان از میان آن بیرون کشید، اما در ورای نگاه دقیق، لحن گزنده و نمایش جزییات بدون کوچکترین تلاشی برای کاهش تلخی آن، وجه پدرانه شخصیت کیارستمی در تار و پود فیلم نفوذ کرده است . نگرانی‌اش از کودکی که در میان این رابطه‌ی الکن و دست و پا شکسته گرفتار شده سکانس به سکانس بیش‌تر به چشم می‌آید. کیارستمی در گزارش لحظاتی فراتر از یک فیلمساز وارد عمل می‌شود و از نگاه پدری نگران داستان فیلمش را روایت می‌کند؛ همان پدری که لحظاتی پس از دعوای سخت با همسرش برای دخترش انار دانه می‌کند، همان پدری که در ابتدای مشق شب برای فردی توضیح می‌دهد که به دلیل مشکلاتی که برای انجام تکالیف با پسرش دارد به سراغ ساخت چنین فیلمی رفته است.

فیروزکوهی در ارتباط با آدم‌های اطرافش ریتم رفتاری مشخصی را دنبال می‌کند؛ خونسرد و بی‌تفاوت است. لَختی کلام و نگاه ثابتش تاکیدی‌ست بر این بی‌تفاوتی اما هر بار در مواجه‌اش با بهنوش ورق برمی‌گردد. فیروزکوهیِ پدر فرد دیگری‌ست؛ همه‌ی موانع را رد می‌کند و یا از روی‌شان بی‌تفاوت می‌پرد، نه غرولندهای همسرش مهم است و نه حکم تخلیه و نه تعلیق از خدمت. در اوج بحران هم به دنبال وسیله‌ای‌ست برای گرم کردن دخترش. چه اهمیتی دارد در دنیای اطرافش چه می‌گذرد وقتی او در لحظات پرتنش هم، نگران گریه دخترش است، نگران غذا، جای خواب و گرم بودن او. همه‌ی خونسردی‌ها و بی‌خیالی‌های فیروزکوهی در برابر این یک "نفر" رنگ می‌بازد.

کیارستمی جایی درباره‌ی کار با کودکان گفته "برای این که بتوانید با کودکان همکاری کنید ناگزیرید از سطح خودشان هم پایین‌تر بیایید تا بتوانید با آن‌ها ارتباط برقرار کنید. کودکان شخصیت‌های بسیار قوی و مستقلی دارند و می‌توانند از پس کارهای جالبی برآیند که از مارلون براندو برنمی‌آید". سکانسی که دختر حکم تخلیه را به دست فیروزکوهی می‌رساند، درست نقطه‌ای‌ست که ردپای هم سطح شدن کیارستمی با کودکان در فیلم‌هایش به چشم می‌آید؛ مادر از بالا(در قالب یک بزرگ‌تر) دخترش را وسیله‌ی ابلاغ حکم می‌کند اما فیروزکوهی او را روی پاهایش می‌نشاند و با او هم سطح می‌شود.

زندگی فیروزکوهی در شیب تندی افتاده، به ناگاه؛ تعلیق از خدمت، حکم تخلیه‌ی خانه، محیط ناآرام خانواده و در نهایت خودکشی همسر. حالا این شیب تند کم‌کم به صبح می‌رسد، صبحی که برای فیروزکوهی حکم نفس عمیق را دارد. حالا دیگر باید ملاحظات را کنار بگذارد. کنار آمدن و زیر چتر قانون پناه گرفتن او را (به اجبار) به تک‌روی انداخته یا باید هم‌رنگ جماعت شود؛ رشوه بگیرد، با خواسته صاحب‌خانه "دوستانه" کنار بیاید، جای پارک ماشینش را با دیگری شریک نشود و یا به همین روند ادامه دهد. این مسیر، این فراز و فرودها او را کم‌کم به نقطه‌ی دیگری رسانده. همیشه نباید روز را با بالا رفتن آغاز کرد گاهی راه نجات، رها شدن است. برای ماندن در چنین جامعه‌ای باید تن داد به خیلی چیزها؛ حتی به خلاف میل‌ها، ناخواسته‌ها و قانون شکنی‌ها. باید تن داد به زیر تابلوی پارک ممنوع و روی خط‌کشی عابر پیاده پارک کردن، باید تن داد به رد شدن از روی دیگران.

شبی به صبح رسیده، هفته‌ای آغاز شده... شنبه‌ای دیگر. مثل همه‌ی صبح‌ها، همه‌ی شنبه‌ها و همه‌‌ی هفته‌ها. اما این‌بار فیروزکوهی روزش را با بالا رفتن از پله‌های اداره آغاز نمی‌کند، این‌بار به گرمای کلافه کننده‌ی اتاق تنگ اداره تن نمی‌دهد، این‌بار رهاتر از صبح‌های دیگر‌ است؛ پایین می‌آید، به خیابان می‌رود، نفس می‌کشد و تن به سرما می‌سپارد.

روز دیگری آغاز می‌شود اما این بار در مسیری دیگر. فیروزکوهی مسیری را در طول این گزارش طی کرده، پله‌هایی را بالا رفته و حالا به پایان مسیر رسیده. اعظم زنده مانده، نجاتش به اندازه‌ای یک شب تا صبح هم طول نکشیده؛ کوتاه‌تر از خواب یک کودک. انگار همه چیز با همین برگه‌ای که از تقویم جدا شده، روانه‌ی گذشته می‌شود؛ امروز، الان... زمان حال. بدون غرولندها و شکایت‌های همسری که زندگی برای او بسته‌تر از همان چهاردیواری خانه‌ی اجاره‌ای و موقتی‌ست، فارغ از چهاردیواری بسته‌ی اتاق محل کار، رها از بندهای این همکار و آن ارباب رجوع و رهاتر از هر قید و بندی که دست و پای او را ببندد؛ روز برمی‌آید برای و دخترش.


برچسب‌ها: عباس کیارستمی, گزارش, یادداشت
نوشته شده توسط فرناز خزاعی در دوشنبه بیست و دوم آذر ۱۳۹۵ |
یکی از همین روزها...
ما را در سایت یکی از همین روزها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bnew-sensee بازدید : 77 تاريخ : سه شنبه 9 خرداد 1396 ساعت: 15:27